باز کن پنجره ها را، که نسيم
روز ميلاد اقاقي را
جشن ميگيرد
و بهار
روي هر شاخه، کنار هر برگ
شمع روشن کردست.
باز کن پنجره ها را، اي دوست
هيچ يادت هست
که زمين را عطشي وحشي سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگي با جگر خاک چه کرد؟
هيچ يادت هست؟
توي تاريکي شب هاي بلند
سيلي سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سينه ي گلهاي سپيد
نيمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هيچ يادت هست؟
حاليا معجزه ي باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببين
و محبت را در روح نسيم
که در اين کوچه ي تنگ
با همين دست تهي
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن ميگيرد!
خاک، جان يافته است
تو چرا سنگ شدي؟
تو چرا اينهمه دلتنگ شدي؟
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن.
بابا جون مادرتون نظر بگذاریننننننننننننننننننننن............
:: بازدید از این مطلب : 741
|
امتیاز مطلب : 291
|
تعداد امتیازدهندگان : 65
|
مجموع امتیاز : 65